رمزی از آن خوش حال ها

 

رمزی از آن خوش حالها

علی عربیان ، دبیر انجمن مثنو ی پژوهان ایران

 به نام خداوند جان و خرد 

 

 کز برای حق صحبت سالها        باز گو رمزی از آن خوش حالها  

 

 

مقاله حاضر تحلیلی است پیرامون شخصیت وتآثیر روانی – اجتماعی زنده یاد  رضا ارحام صدر؛  صدر نشین  هنر تآتر ایران و  اثر بخشی سبک منحصربه  فرد  او  موسوم به روش کمدی ـ انتقادی.

آفریدگار هنر و انسانیت هر که را دوست تر  دارد به لطف خویش معاش او  را تأمین و کفایت میکند و هنر  و  مردمی بودن  را در وی خوب می پروراند. آنگاه بدان یار گرانمایۀ خود ظرفیت و ظرافت و  شایستگی بی مانند می بخشد و آنچه که درباره بهترین خلق  خود کرده دربارۀ او نیز  می کند ، روشنایی ضمیر و زیبایی کردار را دربارۀ او نیز به  نسبت  لیاقتش مرعی می دارد تا پرتوی از نور ضمیر خدایش شود تا در پناه خویش  از یتیمی و تنهایی  به درش می آورد ،   می نوازدش ، خردمندش می کند  ، دانایی اش میبخشد ، توانایی اش ارزانی  میکند، از سرگردانی نجاتش میدهد  ،  در  ژرفای جانش ستارۀ هدایت می کارد  ،کاری می کند که او نیز خلق را بنوازد  و مسئلت کنندگان را به داد و دهش  و  به  صد نیکویی شادمان سازد  ، این  همه  عطای خداوند است تا به مبارکی  لطف خود او را فرهی بخشد چندان که در خود نگنجند ،آنگاه زبانش را به ستایش حق گویا  می کند تا در همه جا از حق گوید و آنچه هست را نمایند  "ارحام آنچه بود را مینمود "یا  با آنچه می نمود  بسیار نزدیک و یکسان بود اهمیت این سخن  هنگامی معلوم می شود که بیاد آوریم که با یزید بسطامی گفته است یا چنان نمای که هستی  یا چنان باش که مینمایی

راجرز می گوید: سقراط  گفته است « خودت را بشناس من می گویم خودت باش» ؛ ارحام  یک "خود " تمام  عیار بود  ، چندان در بداهه توانا و در آفرینش معنا خوب "کز پس هفصد تأمل دیگران " زبانش در دفاع از دستان پینه بسته به طنز، شادمانه  گشوده می گردید و با انتقاد دربارۀ رفتار نا زیبا و  سخت جدی" من " در دنیایی که برای طنز پرداز  جز طنز نیست  ، به انتقاد می پرداخت  به ویژه از  رفتار حاکمان مغرور  و ابلهان دانا نما و سالوسان ریاکار  و ثروتمندان خاص و معمولاّ  خسیس  ارکان    هرم  " زر ، زور ، تزویر  "  و  از این دست آدمها به خوبی انتقاد و مردم را شاد می کرد  و خدا او را به این نیکیها و بایستگی ها و صد چندان  تاثیر دیگر نیک و محبوب گردانید  ؛ هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما . ارحام صدر  علی رغم اندوه اجتماعی  که هر کس دارد شادی را پاس می داشت.  گویی خدا او را برای شاد  کردن مردم  برگزیده بود ، وجودش  چون گل  شاداب و خندان  بو د :

 گفت در گوش گل و خندانش کرد /گفت در سنگ و عقیق کانش کرد ؛ خدا  گل وجود او را از هنر  بویا نمود و از اسرار خود  گویا نمود  :

هر گلی  کاندر   درون   بویا    بود      /       آن گل از  اسرار کل  گویا بود

بوی ایشان رغم انف  منکران /  گرد  عالم  می رود پرده  دران

منکران همچون جعل زان بوی  گل /   یا چو نازک مغز در بانگ و دهل

خویش را مشغول میسازند و  غرق /    چشم می دزدند زان لمعان وبرق

 دین را  گرامی میداشت ، اینک آن نقّاد طنز پرداز و آن  چشمۀ زلال  شادی و آن  نهال خنده به بی کرانگی پروراننده شادی و سر چشمۀ زاینده عشق رفته است  " تا همچون  درخت گل خندد همه سر تا پا "از چه و از که نمی دانم ؛ در اینجا تنها  ما با خداوند معنا هم سخن میشویم که : " خندمین تر  از تو هیچ افسانه نیست /  بر لب گور خراب خویش ایست" ؛  سخن من مداهنه نیست ، که از مداهنه بیزارم ، مقایسه  نیز نیست که از نظر من هیچکس را با دیگری مقایسه واقعأ ممکن نیست اما مایلم بر هنر مندان و  هنر پروران  این مرز پر گوهر به ویژه اصفهان هنر پرور آفرین گویم که او را چنین دوست می داشتند  و او  شایستۀ این  مهر بود  چنین شد که بود و  او از این جهت محبوب بود که  انسانیتی به محبوبیت اصفهان زیبا و فرهنگ بی مانند ایران داشت، محبوبیتی  به  گونۀ  هویت و وجود  ما ، در او  بود   به  بیان دیگر  او  پاره ای از هویت ارجمند  ما بود یا آن" طلعت پنهان" را  بهتر از هر کس دیگر به صد زیبایی و شایستگی و با لهجۀ شیرین خود آشکار می کرد  از این رو انسانیت در او بی مانند  بود و  خرد در نظرش ارجمند ، و معرفت آنرا نیز به حدکمال داشت ، سخن را به نام خداوند جان وخرد آغاز می کرد ، و    بر" خرد" بسیار  تاکید می کرد.  ایران و  ایرانیان را دوست می داشت از  بسیاری  فروتنی می گفت" من خاک پای مردم ایرانم " و  به بزرگان ادب فارسی عشق می ورزید  دین را در شکوه حماسۀ  فردوسی و لطافت غزل حافظ  گرامی و  زیبا می دید ، با آن احترامی که در میان مردم  بودش  و آن  عزت نفس و رفعتی که داشت   ، حقد  و حسد  یا تکبر نیامیخته بود یا کمتر می شد که به او اینگونه صفات را نسبت داد ، ، چندان با تودۀ مردم یگانه  و صمیمی می شد که بیم آن می رفت  که مرام او را « پوپولیستی » انگارند  .نکتۀ دیگر این که تأثیر روح زمان و  سهم افرادی را که با او همکاری داشتند و در این موفقیتها  تأثیر داشتند را نیز نباید  منکر شویم  که او خود نسبت بدانها  ناسپاسی نمی کرد  ، و قدر شناسی در چشمان پر فروغش موج می زد ،  از این رویکرد چنان بود که گویی  مدد  فیض روح القدس  را  پیوسته در می یافت و می چشید : و صد  البته که او   زیرکتر از آن بود که از این موضوع غفلت کند و از رفتار او  در این  زمینه   چنین آشکار می شد که  با خود آگاهی بسیار  خدا را  شاکر است   :       هر که بویی برد  و شکر آن نکرد /  کفر نعمت آمد و   بینی اش  خورد . در این باره  شامه ای قوی  داشت .

از این پرسش که چه چیز باعث شد که در طی سه دهه نتوانیم از هنر او بهره مند شویم واز این که چگونه بود که  نتوانستیم نمونه ای متناظر با کار او ارایه نماییم می گذریم که این پرسش ها را اهل فن  پاسخ در خوری  خواهند  داد . و به طرح چرایی وچگونگی تأثیر  او میپردازیم که عنوان مقالۀ حاضر این است ، و برای رساتر گفتن منظورخویش و  بهتر فهماندن  دیدگاه  خود  از گفتن  چند مقدمه ناگزیرم  :

1-       برای  روانشناسان مسلّم است که « نارسیسیم » یادگار دوران شیر خوارگی  است که با سرشت (ژنتیک )  آدمی  سرشته یا آمیخته می شود و سرنوشت او را  می سازد ،  افزون بر اینها  ، آدمی گرفتار شرایط و « حالت »خویش است بشر  که بسرشتۀ به شّر است  در «حالات» مستمر خویش، در  بیشتر کارها  خویشتن خویش را وجهۀ همّت قرار می دهد از این رو  بر استواری آن "من" دم به

دم  میافزاید : « تا یک سر مویی ز تو هستی باقی است / اندیشۀ کار خود پرستی باقی است // گفتی بت اندیشه شکستم رستم آن بت که ز پندار شکستی باقی است » این سخن در بارۀ  مدعیان دیانت و دامن سواران قدرت بیشتر نمایان می گردد و تقریباً  "من"از وجود هیچکس رخت بر نمی بندد : « مادر بتها  بت نفس شماست / زانکه این بت مار و آن بت اژدهاست » که : نفس از بسیاری ستایش ضحاک میشود : نفس از بس  مدحها فرعون شد/ چنین نفسی  دمار از روزگار خلق بر میآورد  از این رو هنر و هنرمندان   با حافظ همنوا می شوند  که :  « به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش حود پرستیدن » و این آن  کار بزرگی بود  که از  ارحام بهتر از  هنر مندان دیگر  بر می آمد .گاهی هنرمندان نیز گرفتار این خود خواهی ها میشوند. هنر مند رشتۀ کمدی انتقادی به دلیل آن فضای فکری خاص کمتر ؛ اما افراد بشر معمولاً گرفتار آن  « من باد کردۀ  خویش» میشوند به ویژه " من"ی  پوسیده و گاه سخت بی خرد و  ابلیس صفت خود . همچنین افراد بسیار خوب کسانی بوده اند که گرفتار "من غلط " نبوده اند   یا  " در وجودشان "منِ"بر کشیده و متعالی پدید آمده است ، از نگاه  دیگر   هنر و بویژه  تآتر با" من"سخت و پوسیدۀ ما که در پشت و پناه  منطق ظاهری و   حتا در پس پشت  استدلال دینی   ایستاده  در گیر است .

2-       در تآتر جرأت عمل بیش از شرایط معمول در زندگی است ، امکان  به شوخی گرفتن هست ،  بیان احساس رساتر ا ست ، می توان گزیدگی و ملال خود را بیان کرد و می توان نشان داد که چگونه ملالت علما هم ز علم بی عمل است  "من "سترگ  حاجی را در یک فضای  اجتماعی  سرشار از تعصب  نمایان کرد، تآتر  ردای  فریب و سالوس را از سر اهل ریا  زیرکانه و  چون حافظ و مولوی برمی دارد ، من " خراب یک قاضی رشوه خوار را  در تآتر می توان  به سخره گرفت ، یک حاکم مستبد  را به خود آ ورد  با سرفه کردن عَُجب  مدعی بزرگِیّ را درهم شکست و  باز سازی کرد  ، در حقیقت در آنجا می توان خندید و  خندانید ؛ هیتلر آن دیکتاتور بزرگ را نیز میتوان به بازی گرفت بدان گونه که در سینمای کمدی چارلی چاپلین کرد  ؛ تماشا گران نیز با قهرمان طنز همانند سازی می کنند ، بدین ترتیب آن دردها که به دل آنان هست سبک می شود و پدیدۀ جانا سخن از  زبان ما می گویی،  اتفاق می افتد و قهرمان طنز در میان جان می نشیند بویژه اگر همچون  ارحام صدر  آن خصایل و شمایل  مبتنی بر نیکو کاری ، بیرون از صحنۀ تآتر نیز  در هنرمند  جمع شده باشد به مصداق آنچه نیکان همه دارند تو یک جا داری خواهد بود . مستان به نیروی می  آسان خنده سر می دهند در کار هنرمندانۀ ارحام  هم چنین می شد ، همه راچنان می خندانید  گویی مردم مست و محو بازی او میشدند ؛ یک سو نگری وتعصب را به همراه سایر حماقت ها در هم می شکست وبه شیوۀ  قصد متناقض خلاقانه عمل می کرد ؛گاهی چون پزشکان جراح  می باید عمل کرد  یعنی ارحام  بی مهابا پوست چرکین  خود خواهی  را از سر "من خود پرستان " برمی گرفت . هنرمند به پیامدها ی کنش هنری اش   با چشم باز می نگرد ، شاید این امر ویژۀ ارحام بود .

3-        تآتر" من " را متعالی می سازد و بدین شیوه بود که او میتوانست  چنین  کند، سخنی از  ارحام را مایلم  بسیارحکیمانه و شاهد آن  فرزانگی انگارم   : ارحام " من"  را  نیز چون  " تو "  درآیینۀ  "او"  می دید از این رو  من  شامل همۀ مردم جهان  می شود:       ( یک برداشت اگزیستانسیالیستی ) مثلاٌ روزی در برنامۀ بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی در  « انجمن مثنوی پژوهان »  پس از آنکه جوایز افراد فعال انجمن و هدیۀ ویژۀ  استاد مدعو و هنر مندان میهمان را به نیابت استادان و فرزانگان تقدیم کرد به ما گفت    : « شما به خودتان چیزی جایزه نمی دهید  »  ، و ما را به فکر برد که شاید کس خاصی را ( حتا بزرگواری  همچون او را ) از قلم انداخته ایم و  با مهر  و نگاهی گرم  و صادقانه  افزود " اگر به من گفته بودید هدیه ای هم برای خود  شما تهیه می کردم ، معرفتش را هم داشتم " خود پادادش دهی و خود  تنبیهی که مفاهیم روانشناسان است   برای او واجد اهمیت بود  و از این نمونه است آنچه در آخر نمایش مردان خشن میگوید   " آ   خد ااا ا   براا   همه یه کاری کردی ی ی ی   ، یه فکری ام   برا  ما  بکن "

4-       ارحام فیلسوف نبود ولی می توانست فرزانگی را به زبان مردم کوچه  و بازار مطرح کند  و حقایقی را بگوید که امید  آفریند وزندگی انگیزد ، کار او در هر نوبت که اجرا میکرد تازه تر  می گشت . زنده بود و چون زلال زنده رود  همه چیز را زنده می کرد و او خود  به این امر هشیار می نمود  و چگونگی آن را می پاببد ، ضمن آنکه کمتر با دم شیر  بازی می کرد  :

حقایق های نیک و بد به شیر خفته می ماند /که عا لم را زند بر هم چو دستی بر نهی بر او

 در تاریکخانۀ  ذهن  خیال اندیش و ترس آفرین آدمی  نیز  آن اندازه که ترس از آن حقیقت که زنده شود وجود دارد ، ترس از آن کس که بمیرد  وجود ندارد . همۀ این نکات را میتوان در طنزهای مثنوی معنوی به روشنی دید ، ناگزیر باید در تحلیل  توانایی بی مانند  آن هنر مند گرانمایه  گفت که  شاد روان ارحام صدر و زنده یاد ممیزان به  ادبیات  ایران و به ویژه ادبیات عامه آشنایی بسیار در حد تسلط داشته ا ند و در این فرهنگ وژرف اندیشان آن  به رابطۀ  روان و خرد  از یک سو و پیوند آن با شادی و اندوه  از سوی دیگر اشاره کرد هیچکس این پیوستگی را بهتر  از حکیم ابو القاسم فردوسی نگفته است : چو شادی فزاید فزاید روان/ خرد گردد اندر میان به توان ،« چو شادی بکاهد  بکاهد روان  / خرد گردد اندر میان ناتوان » . ارحام  درد آشنای  مردم بود ،  دردهای  اجتماعی  را می شناخت و درمان آن را از طریق ـ تآتر  ( در حقیقت سایکو دراما ) در دست داشت  و می دانست  چه کند و چارۀ آن نیز از دست  هیچکس بهتر از او بر نمی آمد  ؛ او  یکسونگری را به همه سو نگری ، و بی فکری را به اندیشه ورزی مبدل میکرد، تعصب را به آزاد اندیشی  فرا می خواند و عدم خلاقیت را به زایش اندیشه میکشاند و خود پرستان را به اینکه  خود را به جای دیگران بگذارند  و کار او دعوت به این بود که در زندگی خلاقانه پیش روید« یک سوزن به خود بزنید آن وقت یک جوال دوز به مردم » همگان را به پندار نیک و کردار نیک دعوت می کرد ، پرده ظاهر را کنار میزد  ، هنر تابو ها را نیز  درهم میشکند  بدین ترتیب میتوانست هر چه بخواهد کند و  او  معنایی تازه به جهان می داد این کار خاصیت هنر است به ویژه اگر کسی بداند چه می کند .

5-   در مجموع   مبانی و علل تأثیر گذاری  او  را در چگونگی   نفوذ  در برخی اندیشه ها  و باورهای خشک مذهبی و تعصب آلود عوام ساده دل از یک سو  و سوء  استفادۀ  زیرکان عالم و رخنه در ژرفای  مسایلی که جنبۀ تابو  به خود گرفته بود  و رنگ اعتقادی و ناموسی  داشت ،  میتوان دید  .

آدمی باید بی ذوق باشد تا مسایل فلسفی را بدون مزاح بگوید (بودا) بدین   گونه بود   که  ولتر نیز  فلسفۀ زندگی را به مزاح میآمیخت ؛ با اینکه احتمالاً ارحام نمی خواست فلسفه بگوید اما  از ویژگیهای هنر تآتر   به شیوۀ ریالیسم ، فلسفه زایی آن است و شاید  از نگاه ما در برخورد با  واقعیت ادبستان های فرزانگی پدیدار   می شود  از  آن جهت است که ابعاد فیلسوفانه ای پیدا می کند ؛  همچنین  او میتوانست در قالب  تآتر خصلتهای نکوهیده  و رفتارهای صرفاً سوداگرانه ای که با استدلا لهای ضعیف و مگس وار ( آن مگس بر برگ کاه و بول خر /همچو کشتیبان  همی افراشت سر )که گاه با برداشتهای دونکیشوت گونه همراه است را با آن زیرکیها که مخصوص مردم زیرک  اصفهانی است ، بر ملا کند  و با آنها  در آویزد در کار او خنده و انتقاد بهم میآمیخت  ولی  انتقاد با تلخی همآیند نمی گردید  ، از این رو  شدیداّ  تاٌثیر گذار میشد  :

 زهر از قبل تو نوشدارو ست /   فحش از دهن تو طیبات است  ، تلخی  پند نیز از طوطی  خوش سخن و خلد آشیانی چون زبان و روان  او شیرین میگردید : نظامی بر سر افسانه شو باز / که مرغ پند را تلخ  آمد  آواز  

بطور خلاصه داشتن ذهن فعال و هشیار ، حاضر جوابی و  مناسب گویی وتناسب در همۀ ابعاد که ساختار بسیاری از هنر ها از قالی بافی تا معماری و از موسیقی تا تآتر  و از  خلقت یک اتم تا آفرینش انسان توسط معمار بزرگ هستی (خدای متعال)را در بر می گیرد  و بگونه ای شگفت انگیز  و شگرف روح آدمی را مفتون خود می سازد در ارحام صدر به همراه دهها خصلت خوب و بی نظیر ، انسانیتی تاٌثیر گذار و بی آلایش  به وجود آورده بود . ما اصفهانیان و تاریخ این کشور به او افتخار خواهیم کرد . در پایان آیاتی از سورۀ مبارکۀ و الضّحی را  جهت شادی  و ترویح به روح وی تقدیم می دارم :      .بسم الله الرحمن الرحیم * والضحی * والیل اذا سجی * ما و دّعک ربک  و ما قلی  * وللا خرة  خیر لک من الا ولی * ولسوف یعطیک ربّک فترضی * الم یجدک یتیماّ  فا وی * ووجدک عایلاّ فاغنی *فا امّا الیتیم  فلا تقهر * و اما السّایل فلا تنهر * و امّا بنعمت  ربّک  فحدّ ث

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.